لانا388
به در رسیدم. باز کردم و همه با هم رفتیم در خانهای که حسرت و بوی تن تو در آن جا مانده بود. خواستم تو را پشت در بگذارم که نشد. از سوراخ کلید آمدی. من تو را از هرجا که پرت میکنم بیرون، از جای دیگر میآیی. رسیدیم به آینه، که بزرگ شد. باران صدا میداد. بلند و بلندتر. آینه رنگ شد، حجم شد. از آینه بیرون میپریدی و حلقوم مردان من را میگرفتی و گاز میزدی و زورت نمیرسید و برمیگشتی در آن. قدرتت کم شده. تو داری میمیری. لبخندی به غیرت و ناتوانیات در برابر شهوتم زدم. مردانم جرات پیدا کردند و حمله کردند. لباسهایم را میدریدند، پاره میکردند و من خیره بودم در آینهای که رنگت از آن پریده بود. تقصیر من نبود. از سفیدی گَچَت معذرت خواستم. در زندگیِ انتظار، فقط خیانت آرامبخش است.
من هر شب به تو خیانت می کنم/ مرضیه آرمین
پ.ن: این پاره را دوستم سحر از این داستان فوق العاده انتخاب نمود.