لانا 412

روی دیوار،روبروی ننو،تصویر کهنه ای آویخته بود که نقاشی اهل کوهستان کشیده بود و زن و شوهر جوانی را نشان می داد.

مرد،آنتونیو خوزه بولیوار پروآنو،کت و شلوار آبی زیبا و پیراهن سفید به تن داشت و کراواتی راه راه زده بود که فقط زاییده ی تخیل نقاش بود.

زن،دولورس انکارناسیون دل سانتیسیمو ساکرامنتو استوپینان اتاوالو،جامه ی پرزرق و برقی پوشیده بود که واقعاً وجود داشت و هنوز در زوایای سرکش حافظه،جایی که بذرهای تنهایی ریشه می دواند،به هستی ِ خود ادامه داد.



لوئیس سپولوِدا/پیرمردی که داستان های عاشقانه می خواند/ترجمه ی محمد شهبا


لانا411

چشمان پیرمرد درخشید.

-داستانای عاشقانه؟

دندانپزشک به تأیید سرجنباند.

آنتونیو خوزه بولیوار داستانهای عاشقانه می خواند و دندانپزشک هربار که به دهکده می آمد چند کتاب تازه برایش می آورد.

پیرمرد پرسید:

-غم انگیزن؟

دندانپزشک با اطمینان گفت:

-از گریه قلبت از جا کنده میشه.

-آدمایی که واقعاً همدیگه رو دوس دارن؟

-جوری که تا حالا کسی نداشته.

-خیلی رنج می کشن؟

-از نظر من خیلی.

ولی واقعیت این بود که دکتر روبیکوندو لوچامین هرگز این رمانها را نمی خواند.



لوئیس سپولوِدا/پیرمردی که داستان های عاشقانه می خواند/ترجمه ی محمد شهبا