لانا 398
..........................
طوطی/ سوزانا تامارو/ بهمن فرزانه
..........................
طوطی/ سوزانا تامارو/ بهمن فرزانه
..........................
طوطی/ سوزانا تامارو/ بهمن فرزانه
در آن سالها، آن سالهای بحبوحۀ جوانی، «آینده» چیزی بود اسرارآمیز که داشت در مقابل آنها گسترده میشد، گرچه پرده ای رویش را پوشانده بود ولی همان «آگاه» نبودن هم نه آنها را میترساند و نه نگرانشان میکرد. میدانستند که به هر حال «فردا»ی آنها موفقیت آمیز و درخشان خواهد بود.
..........................
تمام
پیژاماهای شوهرش را در آن سی سال مادرش به او هدیه کرده بود. یک بار در
یکی از آن قهرهای نادر و کوتاه، به فکرش رسیده بود که به او بگوید: «همیشه
به نظرم میرسد که ما در این بستر سه نفره هستیم»، ولی جرأت نکرده بود.
هنگام درددل با یکی از دوستان آن زمان خود، آن را بر زبان آورده بود.
دوستش در جواب گفته بود:
- تازه متوجه شده ای؟
خندیده و اضافه کرده بود:
- برای این که در زندگی زناشویی «دونفره» باشی، باید با مردی ازدواج کنی که یتیم باشد.
..........................
طوطی/ سوزانا تامارو/ بهمن فرزانه
باید جنگ شود تا مردم بفهمند که چه چیزهایی لازمه زندگی است و چه چیزهایی اتلاف وقت است.
..........................
طوطی/ سوزانا تامارو/ بهمن فرزانه
در جهان، وفور نعمت است و همین باعث شده ملت بی ادب بشوند. امروزه، هرکسی توقع دارد که صاحب همه چیز باشد. آن کلمۀ جادویی، یعنی «متشکرم» که او به شاگردانش یاد داده بود، کلمه ای بودکه تمام درها را میگشود و هماتطور هم به ملایمت درهایی را که بایستی بسته میشدند، میبست. بله، آن کلمه از زبان جهان متمدن محو شده بود. به جا آن حداکثر این بود که غرولندی از دهان همه درآید.
..........................
طوطی/ سوزانا تامارو/ بهمن فرزانه