لانا419
مرجان های سرخ را از دست چپم ریختم به دست راستم، صدای قشنگ و لطیفی درست کردند، صدایی شبیه یک خندهی ریز، دست راستم را بلند کردم و مرجان ها را پاشیدم به طرف روانشناس، روانشناس سر خم کرد. مرجان های سرخ مثل باران فرو ریختند روی میز تحریرش، و با مرجان ها، تمام پترزبورک مثل باران فروریخت و رود نِوای بزرگ و رود نِوای کوچک فرو ریخت،...
آب های تمام دریاها موجی شد عظیمِ سبز رنگ و فرو ریخت روی میز تحریر روان شناس و او را از روی صندلی اش کند، موج بالاتر رفت و میز را با خود برد، یک بار دیگر سر کلهی روان شناس در تاجِ موج دیده شد، بعد غیبش زد آب هیاهو می کرد، سر به اطراف می کوبید، آواز می خواند و بالا می رفت و تمام داستان ها را می شست و برد به جنگل های خزه و جلبک، به صدف ها، به کف دریا. نفس بلندی کشیدم.
این سوی رودخانه اُدر/ یودیت هرمان/ محمود حسینی زاد