لانا389

... زنها زندگی قشنگی دارند. در هر دم برآوردن و فرو بردن از چشمۀ قشنگ و پرندین خیالینی می نوشند و سیراب می شوند که در آن سایه ها و اشکال و واقعه ها –تولد و عزاداری و رنج و حیرت و نومیدی- با ادب و آداب بی جوهر نمایش روحوضی سیر می کند، نمایشی که از نظر حرکات بی نقص و معنایی ندارد و از گزند رسانیدن عاجز است.

ابشالوم ابشالو! /ویلیام فاکنر/ صالح حسینی


لانا383

این هم غم انگیز است، مردم نمی توانند مرتکب کار بسیار وحشتناک بشوند، آنها حتی نمی توانند چیزی را که امروز وحشتناک می نماید فردا به یاد بیاورند.

خشم و هیاهو/ ویلیام فاکنر/ صالح حسینی

لانا129

سایه پنجره بر پرده ها پیدا که شد ساعت بین و هفت و هشت بود و آن وقت دوباره من در زمان بودم و صدای ساعت را می شنیدم. ساعت پدر بزرگ بود و روزی که پدرمان آن را به من داد گفت: کونتین، گور امید و آرزوها رو به تو می دهم؛ آنچه در عین مناسبت خونین جگرت می کند این است که استفاده از آن تو را به نتیجه عبث به سر آمده های آدمیزاد می رساند و می بینی که، عین جور درنیامدن با حوائج شخص او یا پدرش، با حوائج شخصی تو جور در نمی آید. این را به تو نه از این بابت می دهم که زمان را به خاطر بسپاری، بلکه از این بابت که گاه و بیگاه، لحظه ای هم که شده، از یادش ببری و تمام هم و غم خودت را بر سر غلبه بر سر آن نگذاری. گفت چون هیچ نبردی به پیروزی نمی رسد. اصلاً نبردی در نمی گیرد. عرصه نبرد جز حماقت و نومیدی بشر را بر او آشکار نمی کند، و پیروزی پندار فیلسوفان و لعبتکان است.

خشم و هیاهو/ ویلیام فاکنر/ صالح حسینی

لانا109

انگار نه خواب و نه بیدار دراز می کشیدم و راهرو درازی از نیمه نور خاکستری را تماشا می کردم که تمام چیزهای ثابت در آن پر هیب وار و نا به روال شده بود. و کار و کردارم سایه و هر چه احساس کرده و به عذاب اندر شده بودم صورت پیدایی به خود می گرفت غریب و نابهنجار که بی هیچ مناسبتی مسخره ام می کرد و خود جزو لاینفک همان معنایی که از قرار باید تصدیق می کرد و با خود می گفتم بودم نبودم چه کسی نبود نبود چه کسی.

خشم و هیاهو/ ویلیام فاکنر/ صالح حسینی


لانا107

انسان مساوی است با حاصل جمع بدبختی هایش. ممکن است گمان برند که عاقبت روزی بدبختی خسته و بی اثر می شود، اما آن وقت خود زمان است که سرچشمه بدبختی ما خواهد شد.

خشم و هیاهو/ ویلیام فاکنر/ صالح حسینی


لانا101

نگهم داشتند. روی چانه و پیراهنم داغ بود. کونتین گفت ((بخور)). سرم را گرفتند. توی دلم داغ بود، و از نو داد و بیداد راه انداختم. حالا دیگر گریه می کردم، و چیزی توی دلم می افتاد و بیشتر گریه کردم، و آنها گرفتندم تا اینکه آن چیز دیگر اتفاق نیفتاد. آن وقت ساکت شدم. همچنان می چرخید و بعد شکل ها بنای رفتن گذاشتند. ((در کاهدانی را باز کن، ورش.)) شکل ها نرم نرمک می رفتند. ((آن گونیهای خالی را روی زمین پهن کن.)) شکلها پیش می رفتند، صاف و روشن. می شنیدم که تی.پی. کلی خندید. همراه آنها به بالای تپه روشن رفتم.

خشم و هیاهو/ ویلیام فاکنر/ صالح حسینی

لانا99

عشق یا غم عین اوراق قرضه است که بدون نقشه بعدی خریده می شوند و بعد خواهی نخواهی موعدشان سر می رسد و بدون اطلاع قبلی باز خرید می شوند و جایشان را به هر جور قرضه دیگری می دهند که خدایان در این وقت می فرستند.

خشم و هیاهو/ ویلیام فاکنر/ صالح حسینی

لانا98

و من به پایین نگاه خواهم کرد و استخوانهای نجواگرم را خواهم دید، و آب عمیق را که مثل باد، مثل بامی از باد، است و پس از زمانی دراز نمی توانند استخوانها را روی شن بی مونس و بکر باز بشناسند. تا اینکه سحر گه حشر خدا می گوید برخیز تنها اتوی شناور بالا می آید. بدبختی آدمی آن وقتی نیست که پی ببرد هیچ چیز نمی تواند یاریش کند- نه مذهب، نه غرور، نه هیچ چیز دیگر- بدبختی آدمی آن وقتی است که پی ببرد به یاری نیاز ندارد.

خشم و هیاهو/ ویلیام فاکنر/ صالح حسینی

لانا97

کدی دوستش داری
چی چی دارم
نگاهم کرد آن وقت نگاهش از همه چیز تهی شد و چشمهایش عین چشمهای مجشمه شد خالی و نابینا و آرام
دستت را بگذار روی گلوم
دستم را گرفت و کف دستم را روی گلویش گذاشت
حالا اسمش را بگو
دالتون ایمز
نخستین جوشش خون را آنجا حس کردم شدید و دم افزون می زد
دوباره بگو
صورتش به سوی دیگر بود و به درخت ها نگاه می کرد آنجا که خورشید مایل می تابید و آنجا که پرنده
دوباره بگو
دالتون ایمز
خونش پیوسته می زد و به دستم می کوبید و می کوبید.


خشم و هیاهو/ ویلیام فاکنر/ صالح حسینی

لانا45

وَردمَن:
مادرم ماهیه.

.............
گور به گور/ ویلیام فاکنر/ نجف دریابندری

لانا40

دارل:
بابا تو تاریک روشن رو تختخواب خم شده، سیاهی قوز کرده ی هیکلش حالتِ جغدِ آزرده خاطرِ بال و پر سیخ کرده ی دلخوری رو پیدا کرده که توش یک حکمتی خوابیده که اون قدر عمیقه یا اون قدر بی حاله که فکر هیچ آدمیزادی به عمقش نمی رسه.

............
گور به گور/ ویلیام فاکنر/ نجف دریابندری

لانا18

پیبادی:

.. این مملکت بدیش به همینه. همه چی ش، هواش، همه ش، زیاد طول می کشه. زمین مون هم مثل رودخونه هامونه، کدر، کُند، خشن؛ زندگی آدمیزاد رو هم مثل خودش سرکش و غمگین آفریده.

.................
گور به گور/ ویلیام فاکنر/ نجف دریابندری

لانا9 (گور به گور)

دارل:
می گم "جوئِل."
 جاده میون دو جفت گوش قاطرها همین جور می دُوِه می ره زیر گاری ناپدید می شه، انگار جاده نواره میل چرخ های جلویی هم قرقره ست. "می دونی مادر داره می میره، جوئِل؟"
برای آدم درست کردن دو نفر لازمه، برای مردن یک نفر. دنیا این جوری به آخر می رسه.

...........................................
گور به گور/ ویلیام فاکنر/ نجف دریابندری