لانا 289
آن هم انتظار مسافری که هیچ زمانی را برای آمدنش، معین نکرده است. اگر بدانی که یک روز صبح... در باقی اوقات شبانهروز، کمی آرام و قرار میگیری.
اگر گفته باشد که صلاة ظهر، بقیۀ نمازهایت را با حضور قلب میخوانی. اگر شنیده باشی که گرگ و میش غروب، از انتهای یک غروب تا ابتدای غروب دیگر، به هزار کار، غیر انتظار میرسی.
اگر یقین کنی که خروسخوان سحر، گاه آمدنش را مژده خواهد داد، فقط تا سحر، ستاره میشماری و تا شام دیگر، ستارهها را به دست خورشید میسپاری.
اگر نشانی از ظهور، در گاوگُم شبانگاهان گذاشته باشد، دست از سر روز برمیداری و آفتاب را به حال خودش وامیگذاری.
انتظار! انتظار! انتظار!
چه میشد اگر خدا تو را نمیآفرید؟!
..........................
کرشمۀ خسروانی
/
سیدمهدی شجاعی