لانا 445

شاگرد دارالفنون  چرا باد را نمی‏پرسی که از آه من بگوید؟
چرا به دام رقیبان می‏روی زینب؟
عاشق تر از من به تو کیست؟
روزی چنگ در دامن عدل می‏زنم
ترا به ناله می‏نالم
که چرا در زمین حُکم جدایی آمد؟

زینب       خوب است؛ تو می‏روی، و من آخرین کسی هستم که می‏فهمم. چرا گذاشتی دلبسته ات شوم، اگر باید می‏رفتی؟ من اتاقم را برای تو تزیین کردم!

شاگرد دارالفنون  من می‏روم و دِلَم اینجاست. اگر فردا باید رفت، چرا امروز نروم؟

زینب      آه چه خوب است که برای هر چیز جوابی داری.


ندبه/ بهرام بیضایی

لانا 444

شاگرد دارالفنون   بیا ادای وداع را دربیاوریم؛ مثل عشاق!

زینب                  نمی‏فهمم. من دیگر عشق را نمی‏فهمم. ولی وداع را هنوز می‏فهمم.

شاگرد دارالفنون  وداع زینب. من خاطره ی تو را به همه ی دنیا می‏برم. دنیا پُر از خاطرات تو خواهد شد. دنیا پُر از همه ی جاهایی است که من در آنها تو را صدا خواهم زد.


ندبه/ بهرام بیضایی

لانا 443

شاگرد دارالفنون  نمی‏فهمی، نمی‏فهمی که استبداد زور و اجحاف است؟

زینب       اگر این باشد، مردان همه استبدادند. مردان بدون قُلدُری شان چه هستند؟ نمی‏فهمم. نمی‏فهمم.


ندبه/ بهرام بیضایی

لانا 442

گُلباجی  برو زیرزمین، انتهای انبار؛ آن بیرق بزرگ را از غلاف بیاور.

الماس   به چشم خانم ــ ]می‏ماند[ ولی خانم آن که بیرق ایران است.

گُلباجی  زودتر!

الماس  بیرق ایران؟

گُلباجی  شیر و خورشید!

الماس  خطرناک است خانم.

گُلباجی  بزن بالای عمارت. جوری که باد درَش بیُفتد. چرا ایستاده ای؟ برو، بیارِش. هیچوقت فکر نکرده بودم من هم وطن دارم، تا وقتی که خواستند از دستم بگیرندَش. معطل چه هستی؟ می‏خواهم بایستم تماشا کنم؛ زود!


ندبه/ بهرام بیضایی

لانا 441

میرمطهر  مریدان بیایید – سنگپاره بردارید. به این کوچه رسیدم؛ به این درِ نیمه باز؛ این حیاط پُر از مطرب و قوّال و پَرده چی! وای، وای از این قوم؛ ای سلیطه ها بس! ای فاجره ها خانه تان خراب! تشت رسوایی این جمعخانه را سر بامها زدند. لنگر فساد در دارالخلافه ی زهد؟ واویلا؛ علم اشقیا در دستم اگر درِ این خانه بسته نشود!

گُلباجی   های دست نگه دار شیخ؛ خانه ی فساد سهل است، راست می‏گویی در خانه ی ظلم را ببند.

میرمطهر   ظلم و عدل اراده ی خداوند است زن!

گُلباجی    مرد، زندگی ما هم اراده ی خداوند است!

میرمطهر   شاهد باشید مریدان؛ نام باریتعالی بر فرمایش شیطان می‏نهند!

منظر       خون نخور شیخ؛ می‏خواهیم بیاییم پابوس شما توبه کنیم. می‏خواهیم دست از کسب حرام بشوییم. تو نان ما را میدهی شیخ؟

میرمطهر  من از کجا دارم؟ نان من از اوقاف است و نذورات مردگان. نزدیک نشو! مریدان چشم ببندید....
من حکم سنگسار می‏گیرم لچک زنان به سرم اگر سنگسارتان نکنم!

گُلباجی   برو سراغ آنها که جانماز آب می‏کشند و در خفا هزار رقم بَد عملی دارند. ما را بَد روزگار به اینجا کشانده. ما بنده ی یک لقمه نان سگی این کاره شدیم؛ برو آنهایی را جمع کن که نانِشان به جا، آبِشان به جا، خَدَم و حَشَمِشان به جا، این کاره اند. آنقدر درِ خانه ها باز است که دیگر کسی سراغ ما نمی‏آید!


ندبه/ بهرام بیضایی

لانا 440

زینب     دیواری اینطور ندیده بودم. پُروپوش از خط. مثل این‏که سپاه مورچه راه افتاده. سر آدم گیج می‏رود.

مونس    این اتاق مثل خودم است. هرکس آمده یادگاری نوشته و رفته. مردها را که می‏دانی! راستش من گاهی بیت می‏گویم. مشتری های سواددار برایم روی دیوار می‏نویسند. بِهِشان نگفته ام که بیت از خودم است. یک‏بار یکی شان خواست سواد یادم بدهد؛ امّا ترسید پابند بشود! یعنی خُب دیگر؛ عشق و این حرفها! دیگر نیامد. به دیوار نگاه می‏کنم؛ شعرهای خودم را نمی‏توانم بخوانم. کم کم از یادم می‏رود. هِی نگاه می‏کنم و یادم نمی‏آید. او سواد یادم نداد. ترسید عاشقم بشود. خدایا چقدر دل نازک شده ام. همه چیز با من لج است! ]می‏گرید [


ندبه/ بهرام بیضایی

لانا 439

مرد خیمه دار        این زن و مرد به هم عاشقند. بینِ شان جدایی افتاده. حالا به هم رسیده اند. مرشد موکّل است غریبی بخواند و آنها را آشتی بدهد و از بیوفایی دنیا بگوید.

شاگرد دارالمعلمین   جز بیوفایی دنیا، داستان دیگری ندارید؟

مرد خیمه دار          غیر از بیوفایی دنیا مگر داستان دیگری هم هست؟


 ندبه/ بهرام بیضایی

* دوست داشتم اين بيت هم بيارم كنار اين تيكه:
سر برگ گل ندارم، به چه رو روم به گلشن...كه شنیده ام ز گل ها، همه روى بى وفایى

لانا 438

فتنه [ناگهان می تازد] گریه چه درمان میکند؟ جان به تن زینب که می دهد؟ برای خودِتان گریه کنید که مانده اید؛
       که زنده اید؛ که مرد به دنیا می آورید! که می زایید؛ اینهمه شرّ! اینهمه بی صفتی! قاتلان را شما زاییدید.
       زورگویان را شما زاییدید. بی درد مردمان را شما زاییدید.

       شما بیدلان؛ گریستن تا کی؟ گریه قحطی را برانداخت؟ گریه برای ما نان شد؟
       گریه طاعون و مِشمِشه را درمان کرد؟ داد از قدّاره بند و باج گیر و مُفت خور! داد از شحنه و محتسب!
       از قشونی و عسکر! از مستبد و مشروطه چی!


ندبه/ بهرام بیضایی

لانا434

دادستان:اگه شما در مورد یه آدم فقط اون کارهایی رو باور کنین که واقعاً انجامشون داده،دکتر عزیزم،در این صورت هیچ وقت نمی تونین اون آدم رو بشناسین.شما هم با این تقاضاتون برای تمام حقیقت! انگار هزاران تصویری که آدم ازشون می ترسه یا بهشون امید می بنده،و همه ی کارهایی که در زندگی مون انجام نشده باقی مونده ن،جزئی از حقیقت زندگیمون نیستن...


ریپ فان وینکله/ماکس فریش/ترجمه ی امید مهرگان

لانا397

ناستی: آن کسی که می گوید: "من هر چه به نظرم خوب بیاید می کنم ولو دنیا نابود شود"، پیامبر دروغین است، آلت دست شیطان است.

گوتز: آن کسی که می گوید: "اول دنیا نابود شود تا بعد ببینم آیا خوبی ممکن است"، پیامبر دروغین است و آلت دست شیطان.


شیطان و خدا/ ژان پل سارتر/ ابوالحسن نجفی

لانا368

دانشجو: این کودک غمگین، در این جهان وهم آلود و سرشار از گناه و رنج و مرگ، متولد شد. جهانی همواره در حال دگرگونی و فرورفتن در مردابِ آلودگی و خطا و درد! به امید اینکه ارباب آسمان ها در این سفر با تو مهربان باشد!

(اتاق ناپدید می شود. تابلوی نقاشی ((جزیره مرده)) اثر بوکلین در پس زمینه ظاهر می شود. موسیقی آرام و مالیخولیایی از جانب جزیره به گوش می رسد.)


سونات شبح/ یوهان آگوست استریندبرگ/ امین عظیمی-نگار خان بیگی


لانا359

آلکس: همیشه فکر می کردم یکی رو دوست دارم. نمی دونم چرا هیچ وقت اتفاق نیفتاد. نه، نه این که یه زن باشه. مهم نیس که یه زن چه کاری کرده باشه. تو یا دیگری. باید یه مرد می بود. یه خشم مبهم، یه غیظ احمقانه و لعنتی که می تونی باهاش یه نفرو نابود کنی. تنهایی. این جا بودن برای من حس خوبی داره. اما سخت و گاهی هم مرگباره. زن ها منو از این نجات دادند. اما ببین چی شد. تو منو نجات دادی، زندگیمو عوض کردی. اما ببین چه بر سر هر دومون اومد. چسبیدیم به هم. بوی تن ما یکی شد. بوی بد نفس هامون یکی شد. شب و روز چیزایی رو به هم می گفتیم که همه می گن. تنها راه نجات ما عشق و حال بود. معناش برای تو مردای دیگه بود. معناش برای من تو بود. مث یه مه غلیظ بودی که من چشمامو می بستم و راحت و با لذت از اون رد می شدم. تنهایی. من همیشه خودمو می بینم. یه چیزی برام روشن می شه. که من کی ام، همین. و این هیچ وقت تمومی نداره. ...

خونِ عشقِ دروغین/ دان دلیلو/ پدرام لعل بخش