لانا 485

عشق، انقلاب است و دوست‌داشتن، اصلاح!
از عشق سخن باید گفت، همیشه از عشق سخن باید گفت.
«عشق» در لحظه پدید می‌آید، «دوست داشتن» در امتداد زمان. این اساسی‌ترین تفاوت میان عشق و دوست‌داشتن است.
عشق، معیارها را در هم می‌ریزد، دوست‌داشتن بر پایهٔ معیارها بنا می‌شود.
عشق، ناگهان و ناخواسته شعله می‌کشد؛ دوست‌داشتن از شناختن و خواستن سرچشمه ‌می‌گیرد.
عشق، قانون نمی‌شناسد؛ دوست‌داشتن، اوج احترام به مجموعه‌ای از قوانین عاطفی‌ست.
عشق، فوران می‌کند - چون آتفشفشان، و شرّه می‌کند - چون آبشاری عظیم؛ دوست‌داشتن، جاری می‌شود - چون رودخانه‌ای بر بستری با شیب نرم.
عشق، ویران کردن خویشتن است، دوست‌داشتن، ساختنی عظیم.
عشق، دق‌الباب نمی‌کند، مؤدب نیست، حرف‌شنو نیست، درس‌خوانده نیست، درویش نیست، حسابگر نیست، سربه‌زیر نیست، مطیع نیست..
عشق، دیوار را باور نمی‌کند، کوه را باور نمی‌کند، گرداب را باور نمی‌کند، زخم دهان بازکرده را باور نمی‌کند، مرگ را باور نمی‌کند.
عشق در وهله پیدایی، دوست داشتن را نفی می‌کند، نادیده می‌گیرد، پس می‌زند، له می‌کند و می‌گذرد.
دوست داشتن نیز، ناگزیر، در امتداد زمان، عشق را دود می‌کند، به آسمان می‌فرستد، و چون خاطره‌ای حرام، فرشته مهربانی بر آن می‌گمارد.
عشق، سحر است؛ دوست داشتن، باطل‌السحر.
عشق و دوست داشتن از پی هم می‌آیند؛ اما هرگز در یک خانه منزل نمی‌کنند.
میان عشق و دوست داشتن، هیچ نقطه مشترکی نیست.
از دوست داشتن به عشق می‌توان رسید؛ و از عشق به دوست داشتن؛ اما به هر حال این حرکت از خود به خود نیست؛ از نوعی به نوعی است، از خمیره‌ای به خمیره‌ای...
و فاصله‌ای است ابدی میان عشق و دوست داشتن، که برای پیمودن این فاصله، یا باید پرید، یا باید فرو چکید...

 

آتش بدون دود/ جلد اول: گالان و سولماز/ نادر ابراهیمی/ صفحه ۲۱۴

لانا 484

پسر! آدمیزاد تا وقتی کاری نکرده، اشتباهی هم نمی‌کند. عقیم، بچه‌ معیوب به دنیا نمی‌آورد. مُرده، سنگ نمی‌پراند تا سری را بی‌جهت بشکند، و کسی که ساز زدن بلد نیست، خارج نمی‌زند.

آتش بدون دود/ جلد اول: گالان و سولماز/ نادر ابراهیمی/ صفحه ۱۰۷

لانا 483

من هرگز نمی‌گویم در هیچ لحظه‌یی از این سفر دشوار، گرفتار ناامیدی نباید شد.
من می‌گویم: «به امید بازگردیم، قبل از اینکه ناامیدی، نابودمان کند.»

به امید بازگردیم قبل از اینکه ناامیدی نابودمان کند

یک عاشقانه آرام/ نادر ابراهیمی

لانا 482

در این روزگار که ما بیش از هر چیز به امید و ایمان احتیاج داریم،
مگذار ناامیدی روزنی به اندازه‌ سر سورنی در قلبت راه پیدا کند و از آنجا هجوم بیاورد...
امید را برای روزهای بد ساخته‌اند. چراغ را برای تاریکی!
انسان اگر با مشقت و درد و مصیبت روبرو نمی‌شد،
نه به چیزی ایمان می‌آورد، نه به آینده‌ای دل می‌بست.
و نه از امید سلاحی می‌‏ساخت به پایداری کوه....

 

آتش بدون دود/ نادر ابراهیمی

نجوا نوشت: مدت ها بود اینجا نبودیم، انقدر که شاید بشود گفت کاملا این مکان را از یاد برده بودیم. از بس که شبکه های اجتماعی دیگر جای وبلاگ را گرفتند. از بس که وبلاگ و بلاگفا نتوانست و نخواست خودش را به روز نگه دارد و ابزارهایی ارائه دهد که کارِ کاربر را راحت کند و ارتباطش را با آن حفظ کند.
اما چندوقت پیش که زهرا چند مطلب گزیده کتابخوانی در کانالش گذاشت و خواستم برایش بگویم که من هم وقتی این کتاب را خوانده بودم، این تکه توجهم را جلب کرده بود، یاد اینجا افتادم و امروز دلم خواست که پستی بگذارم بعد از مدت ها. نمیدانم که هنوز کسی اینجا را بخواند و سری بزند یا نه، اما ممکن است گاهی گزیده کتابی بیاورم، شاید هم کسی با سرچی چیزی به اینجا رسید و آن گزیده به کارش آمد :)
راستی من در کانال بیت نگار هم گاهی #کتاب_نگار ها رو میارم، اگه دوست داشتید @Beytnegar رو تو تلگرام دنبال کنید.

لانا 431

علم ميگويد: ماهی به خاطر دور شدن از آب به دلايل طبيعی می ميرد. اما هركس يكبار بالا و پايين پريدنِ ماهی را ديده باشد، تصديق می كند كه ماهی از بی آبی به دليل طبيعی نمی ميرد. ماهی به خاطر آب خودش را می‏كشد! خشم... عجز... تنهايی... اين ها لغاتی علمی نيستند. ارميا ماهی بی دست و پایِ حلال گوشتی شده بود روی زمين!

ماهی مرده

ارمیا/ رضا امیرخانی

* جای ارمیا، میشد گذاشت: نجوا! بی حرف اضافه

* قبل تر از این، اینجا آمده.

* این شعر ظهیرالدین فاریابی هم شاید بی ربط نباشه:
بر غمم گفتی صبوری کن، بلی شاید کنم....هیچ جایی، صبر اگر بی آب ماهی می کند..

لانا425

یاخته های لغزان یر یخِ لبۀ کیهان، روشن از نور فسیل... تن ِتنها عشق ورز در خلا، موازی سایۀ برج که سایه اش کش آمده تا چشم شنگرفیِ کره "مشتری"، و هجده سالگی ام با تن سالم و بی چربی کنار دریا دراز کشیده و آفتاب خوب که همه چیز را ورز داده در آش ِ غلیظِ این دریای مهبط، بر کمرگاه آزاد شده ام می تابد... بچه قورباغه هارا بنگر! شیرین به کام ریزه ماهیان و کاش همۀ پسرانِ بی جفتی را ماهیها بر می گرداندند به اعماق سرد و تاریک آب، به نورهای فسیل تا دیگر اشکی نبود و هجرانی نبود و سوگی نبود و گوری نبود و حرصی نبودو جنایتی نبود و ریایی و ناحقی و پوزخندی... به حال خوشا به حال مرده های نخستین که نه خبر مرگ مادر را شنیدند و خبر مرگ فرزند را، بی آن که بدانند این که می میرند، مرگ است.

دل دلدادگی/ شهریار مندنی پور


لانا421

-موهات خودش روسریه.

روسری را رها کرد. باد آن را برد.

-روسری ام...؟

نیم خیز شد که دنبالش بدود. داوود دست او را گرفت و نشاندش.

گفت:

-خب یک کمکی بکن لامصب.

صدای مرغی دریایی، از جا بلند شد. روجا پاهایش را از توی ماسه ها درآورد.

زمزمه های لرزانشان آنقدر آهسته شد که سیرسیرکها همسرایی شان را از سرگرفتند. طرح پیکر روجا بر ماسه افتاد. آهه های او رو تو روی صدای موجها دمیده شد...

"ماتاو! ماتاو! مردنِ سوزان لب دریا... خون روی ماسه ها... " ماهِ نیم چهره ای از پهلوی دریا بالا آمده بود و پشته های صدفهای موج آورده، رَخشان، در انتظار مد بودند.

دل دلدادگی/ شهریار مندنی پور

لانا420

"خرمگس" ممنوع است. "چه کسی می خواهد من و تو ما نشویم؟... من اگر ما نشوم...تو اگر ما نشوی..." اول صفحه، هنوزکه آهنگ شروع نشده، خوب گوش کن، یواش می گوید "سیاهکل" "سیاهکل"... تو مستراح دانشکده نوشته: بعد از انقلاب سفید سیفون را بکشید... "نازلی سخن نگفت... چو خورشید... از تیرگی برآمد و درخون نشست و رفت..." شب یعنی همین رژیم. یعنی اختناق. وقتی شاعری می گوید شب، بعد، روز یعنی انقلاب... مرگ اگر هیچ چیز قشنگی نباشد باید قشنگ باشد.


دل دلدادگی/ شهریار مندنی پور


لانا 403

عشق یک عکس یادگاری نیست؛ و یک مزاح شش ماهه یا یک‌ساله نیست.
واقعیت عشق در بقای آن است، حقیقت عشق در عمق آن؛ و این هر دو در اراده انسانی‌ست که می‌خواهد رفعت زندگی را به زندگی باز گرداند.


.......................
یک عاشقانه آرام/ نادر ابراهیمی

لانا 400

وای بر آن روزی که چیزی حتی عشق عادتمان شود. عادت همه‌چیز را ویران می‌کند؛ از جمله عظمت دوست داشتن را، تفکر خلاق را، عاطفه جوشان را.
عاشق کم است، سخن عاشقانه فراوان! روزگاری‌ست چه بد، که دیگر کلام عاشقانه دلیل عشق نیست و آواز عاشقانه‌ خواندن دلیل عاشق بودن.

......................
یک عاشقانه آرام
/ نادر ابراهیمی

لانا387

به راستی که از تولد تا مرگ، پرتاب سنگی از دست کودکی به جای نامعلوم است که دلایل و عواقبش بر سنگ و زننده و خورنده هیچ روشن نیست.

ذوب شده / عباس معروفی

لانا 384

- سیاه و سفید یعنی چه؟

- یعنی این‏ها یا خمارند یا نشئه؛ یا سیاه یا سفید. اما ما هر کدام‏مان هزار رنگ داریم... گاهی قرمزیم، گاهی سیاه، پاری وقت ها هم سبز و پاری وقت ها هم وقتی گندمان در می‏آید، قهوه ای!

.................
قِيدار/ رضا اميرخا
نی

* در رابطه با کتاب، در نت

لانا 382

- از زيارت‏نامه ی ارباب و "سلم لمن سالمكم و حرب لمن حاربكم" اين‏جور برمي‏‏آيد كه پروردگارِ عالميان رفيق بازها را بيش‏تر دوست دارد... قدرِ هم را بدانيد.

.................
قِيدار/ رضا اميرخا
نی

* در رابطه با کتاب، در نت

لانا 380

هروقت دیدی برده اندت بالا و دارند بادت می کنند٬ بدان که روزگار از دست آویزانت کرده است به قناره که پوستت را بکند...

........................
قِـیدار/ رضا امیرخانی

* در رابطه با کتاب، در نت

لانا 379

بی بی های ما پایِ دار  قالی حرف‏هایی می‏زدند... می‏گفتند تار و پودی که زنِ آبستن و زائو زده باشد، شل و وارفته است. فرشی که پیرزن بافته باشد، گرم است و به دردِ خوابِ زمستان می‏خورد... فرشِ دخترِ مجرد، تیزرنگ است و چشم را می‏زند... اما همان‏ها می‏گفتند که امان از قالیِ نوعروس و دخترِ عاشق... نقش‏ش هزار راه می‏رود و زیرِ بال و پرِ مرغ، اما عوض‏ش تا بخواهی جان دارد...

........................
قِـیدار/ رضا امیرخانی

* در رابطه با کتاب، در نت

لانا 378

- زن‏ها هم تو خوشی گریه می‏کنند، هم تو ناخوشی. هم تو شادی، هم تو غم... ما، مثلِ شما مرد نیستیم که اصلاً گریه نکنیم...

- ما هم گریه می‏کنیم... اما زیرِ سیاهی... فقط زیرِ سیاهی هیأت... آن‏جا هم همین است. گریه می‏کنیم زارزار... هم برای خوشی ها و هم برای ناخوشی‏ هامان...


........................
قِـیدار/ رضا امیرخانی

* در رابطه با کتاب، در نت

لانا 377

من همیشه به تصمیمِ اول، احترام می‌گذارم. تصمیمِ اولی که به ذهن‌ت می‌زند، با همه‌ی جان گرفته می‌شود. تصمیمِ دوم با عقل و تصمیمِ سوم با ترس... از تصمیمِ اول که رد شدی، باقی‌ش مزه ندارد...

........................
قِـیدار/ رضا امیرخانی

* در رابطه با کتاب، در نت

لانا 375

آدمی که یک‏بار خطا کرده باشد و پاش لغزیده باشد و بعد هم پشیمان شده باشد، مطمئن‏تر است از آدمی که تا به‏ حال پاش نلغزیده... این حرف سنگین است... خودم هم می‏دانم. خطانکرده، تازه وقتی خطا کرد و از کارتنِ آک‏بند در آمد، فلزش معلوم می‏شود، اما فلزِ خطاکرده رو است، روشن است... مثلِ کفِ دست، کج و معوجِ خط‏ش پیداست.
از آدمِ بی خطا می‏ترسم، از آدمِ دو خطا دوری می‏کنم، اما پای آدمِ تک خطا می‏ایستم...

........................
قِـیدار/ رضا امیرخانی

* در رابطه با کتاب، در نت

لانا 374

- چه جور؟ چه جور قیدارخان؟ سایه‏ی شما خیلی سنگین است، اما حرفِ مردم، آفتاب و سایه برنمی‏دارد...

- حرفِ مردم، بافتنی است شهلاجان... یکی زیر، یکی رو... گفتم‏ت که... نه به زیر و روی بافتنیِ مردم کاری دارم، نه به پشت و روی سجل‏ت...

........................
قِـیدار/ رضا امیرخانی

* در رابطه با کتاب، در نت

لانا312

دروغ را داغ می کنم روی لبانت، و این کمتری کاری است که باید بکنم. تو در کدامین کویر مرا به خود واگذاشتی ای که خود را در من می یافتی.... تو به هر دلیل و هزار دلیل با من همان کردی که خداوند با مسیح کرد. دست هایت را پس بکش! این میخ ها که در کف دست من کوبیده ای، اکنون جزئی از وجود من اند. دست هایت را پس بکش؛ و گم شو از این دخمه پیش از آنکه تمام وجودت آغشته شود به بوی گذر سوسک ها، این سوسک های سرنوشت من.
...
موریانه، صدای موریانه ها، صدای پرواز موریانه ها را در دخمه ای بی برون رفت می شنوم. فقط صدای پرواز موریانه ها را در تاریکنای دخمه ای که بوی غالب آن، بوی جا مانده از عبور سوسک های قدیمی است.

سلوک/ محمود دولت آبادی

نقطه چین ها از من است.

لانا311

سر بلند نمی کند و نگاه بر نمی گیرد از خطوط صفحه تا متوجه شود چه چیز در پیرامونش حرکت می کند یا که حضور یافته است، بل او را و نگاهش را متوجه خود می کند آن سگی که در یک قدمی اش بیخ دیوار، پایین تنه اش را پایین آورده و با دقت و تمرکز خاصی دارد روده را خالی و خودش را آسوده می کند. نگاه را می آورد پایین و پلک را می بندد؛ شاید هم پلک ها خودشان بسته می شوند و شاید کناره سر، خودش تکیه داده می شودبه دیوار؛...

سلوک/ محمود دولت آبادی

لانا 301

باغبان اگر در آینۀ نهال، شاخسار سر به آسمان کشیدۀ درخت را نبیند که باغبان نیست.


.....................
سقای آب و ادب/ سید مهدی شجاعی