لانا 458

پرهیز از نگاه کردن به کسی که شوق دیدنش کلافه ات کرده، تردید مبهمی را به یقینی روشن تبدیل می کند: عاشق شده ای.


چند روایت معتبر/ مصطفی مستور

لانا 454

وقتی نمی توانی قواعد بازی را تغییر دهی، پس خفه شو و بازی کن.


من گنجشک نیستم/ مصطفی مستور

لانا 453

همیشه فکر می‏کرده ام. حالا هم فکر میکنم. که دردها، انگار هیولاهایی، در گوشه گوشه ی بدن آدم‏ها خوابیده اند و تنها کافی است چیزی آنها را بیدار کند. بیدار که شدند دیگر کسی نمی تواند در برابرشان تاب بیارود. زیر تک تک دندان ها یک هیولا خوابیده است.

من گنجشک نیستم – مصطفی مستور

لانا 452

مدتها است که منتظر کسی نیستم. یعنی کسی را ندارم که منتظرش باشم. بعد از افسانه مدتی طول کشید تا فهمیدم دیگر نمی توانم عاشق زنی بشوم. فهمیدم برای عاشقیت علاوه بر زنی که بتوانی دوستش داشته باشی باید چیزهای دیگری هم باشد. چیزهایی که فکر میکنم با مرگ افسانه برای همیشه در من مُرد. این روزها اگر منتظر چیزی باشم احتمالا مرگ است که گاهی احساس میکنم مثل یک آدم کش حرفه ای دارد در به در دنبالم می گردد.


من گنجشک نیستم/ مصطفی مستور

لانا 451

گوشی را که می‏گذارم بی خودی دلتنگ می‏شوم. ناگهان و بی دلیل دلتنگ می‏شوم. دلتنگ افسانه. دلتنگ همه ی افسانه هایی که نمی شناسم. گاهی فکر می کنم آدم‏های زیادی هستند که من می‏توانم با آن ها عمیقا احساس نزدیکی کنم اما افسوس که نمی شناسمشان.


من گنجشک نیستم/ مصطفی مستور

لانا 449

وقتی به تو فکر نمی کنم انگار چیزی گم کرده ام و وقتی هم بهت فکر می کنم انگار چیزی گیر کرده تو گلوم.
دیشب رفتم توی حیاط، زیر بارون. همین طور با خودم اسم ات رو صدا می زدم. چادرم خیس خیس شده بود.
فکر میکردم اگه روزی بمیرم و تو خبر نداشته باشی چی؟ اگه زن کس دیگه ای بشم چی؟
کاش می تونستم دوست ات نداشته باشم. کاش توفانی می اومد و همه چیز رو با خودش می برد.


چند روایت معتبر/ مصطفی مستور

لانا447


الیاس می گفت از میترا جدا شده چون میترا مثل استخر کوچک کم عمقی بود که مدام سرت می خورد به دیواره هاش.به کف اش.نمی شد در او شنا کرد.نمی شد در او گردش کرد.می گفت آشنایی اش با میترا مثل ورود به کوچه ی بن بستی بود که دیر یا زود باید از آن بیرون می زد.




مصطفی مستور/سه گزارش کوتاه درباره ی نوید و نگار