لانا 458
چند روایت معتبر/ مصطفی مستور
من گنجشک نیستم/ مصطفی مستور
همیشه فکر میکرده ام. حالا هم فکر میکنم. که دردها، انگار هیولاهایی، در گوشه گوشه ی بدن آدمها خوابیده اند و تنها کافی است چیزی آنها را بیدار کند. بیدار که شدند دیگر کسی نمی تواند در برابرشان تاب بیارود. زیر تک تک دندان ها یک هیولا خوابیده است.
من گنجشک نیستم – مصطفی مستور
مدتها است که منتظر کسی نیستم. یعنی کسی را ندارم که منتظرش باشم. بعد از افسانه مدتی طول کشید تا فهمیدم دیگر نمی توانم عاشق زنی بشوم. فهمیدم برای عاشقیت علاوه بر زنی که بتوانی دوستش داشته باشی باید چیزهای دیگری هم باشد. چیزهایی که فکر میکنم با مرگ افسانه برای همیشه در من مُرد. این روزها اگر منتظر چیزی باشم احتمالا مرگ است که گاهی احساس میکنم مثل یک آدم کش حرفه ای دارد در به در دنبالم می گردد.
من گنجشک نیستم/ مصطفی مستور
من گنجشک نیستم/ مصطفی مستور
چند روایت معتبر/ مصطفی مستور
الیاس می گفت از میترا جدا شده چون میترا مثل استخر کوچک کم عمقی بود که مدام سرت می خورد به دیواره هاش.به کف اش.نمی شد در او شنا کرد.نمی شد در او گردش کرد.می گفت آشنایی اش با میترا مثل ورود به کوچه ی بن بستی بود که دیر یا زود باید از آن بیرون می زد.
مصطفی مستور/سه گزارش کوتاه درباره ی نوید و نگار